فیلم‌نامه

اسب دیوانه شب

عنوان‌بندی روی زمینه سیاه؛ همراه با آهنگی که مردی با سوت می‌نوازد، بر زمینه صداهای شبانه خیابان که دور و دورتر می‌شوند؛ و بعد بر زمینه صدای چرخیدن کلیدی در قفل، باز و بسته شدن در خانه (که می‌خواهیم دید قدیمی و دوطبقه است)، قدم‌هایی در راهرو، و باز و بسته شدن در واحد طبقه اول خانه. قصه اول: بوی قهوه. یک کابوس. صدای فریادی فروخورده و وحشت‌زده در تاریکی. صدای نفس‌ نفس زدن و صدای پاهایی که از پله‌هایی بالا می‌دوند...

نیلا
9786001220227
۱۳۹۶
۹۶ صفحه
۱۶۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های حمید امجد
شب سیزدهم
شب سیزدهم کامران میرزا: سایه به سایه‌ام می‌اومدن. زدم به کوچه کناری، دیدم یاور و صفربیگ عقب فانوس‌کش از سر کوچه پیچیدن. چاره نداشتم الا برگشتن خاله‌جون. بذار یه دقه پنهون شم تا صفربیگ برنگشته، لابد فراشا می‌رن سمت خندق، منم زیاده زحمت نمی‌دم. صدای در. خانمی: وای اومدن! خاک به سرم شد!... .
گردش تابستانی و هوای پاک
گردش تابستانی و هوای پاک طبع آدم ور نمی‌داره. یعنی خب کار که زیاد باشه، خیلی هم خوبه. ارباب رجوع از در و دیوار بره بالا خیالی نیس. سفارش کار عین کوه سر آدم ریخته باشه، از کسادی بهتره. شب که خسته و کوفته می‌خوای از شرکت بزنی بیرون، اگه دو تا دستور کار واسه فردا ور میزت مونده باشه، خیالت راحت‌تره. آدم از فرداش ...
بی شیر و شکر (نمایش‌‌‌نامه)
بی شیر و شکر (نمایش‌‌‌نامه) بی شیر و شکر یک نمایشنامه است که 19 نفر در آن نقش‌آفرینی می‌کنند. صحنة این نمایش نیز یک کافی‌شاپ امروزی در تهران است. این نمایشنامه نخستین بار به اجرای گروه پرچین و با کارگردانی مهرداد ضیایی و حمید امجد در بیست و دومین جشنوارة تئاتر فجر- بهمن‌ماه 1382- در تئاتر شهر، تالار سایه به روی صحنه رفت.
3 خواهر و دیگران
3 خواهر و دیگران آنتوان چخوف به سال 1897، به توصیه جدی پزشکانش که بیماری سل او را به تدریج درمان‌ناپذیر می‌یافتند، رخت به خانه‌ای ییلاقی دور از شهرهای بزرگ کشید، و چهار سال بعد در آن‌جا نوشتن نمایش‌نامه سه خواهر را به پایان برد، که از قضا داستان آن هم در چهار سال می‌گذرد.
صدای مردگان
صدای مردگان به دختره گفتم چرا زنگ نمی‌زنی بپرسی به چه حسابی...؟ گفت می‌گوید به حسابی که صندوقدارتان داد. دختره وا رفته بود: شما مطمئنید؟ رفتم طرفش: یعنی چه؟ چیزی شده؟ خب اسم صندوقدار را می‌پرسیدی. اشتباه نمی‌کنم، رنگش کاملا پریده بود، حتا رنگ انگشت‌هایش. گفت که آقاهه اسم را گفته؛ شماره حساب را هم. گفتم اسمش چی بود؟ شماره حساب را نوشتی؟ ـ ...
مشاهده تمام رمان های حمید امجد
مجموعه‌ها