رمان ایرانی

شب پنجم

نگهبان در را باز کرد. توی تاریک و روشن راهرو، زن نحیف و زاری، سیه‌چرده و نالان، پا جلو گذاشت. موهای گوریده و به هم چسبیده‌اش از زیر روسری سیاه چروکیده، بدجوری توی ذوق می‌زد. جا به جای لباسش رد خون داشت. بسته‌ای را به سینه‌اش چسبانده بود. همه سرک کشیدند از اتاق‌های دیگر که: «این کیه این وقت شب؟» و صدای ضعیف ناله‌ای فضا را شکافت.

سوره مهر
9786000301040
۱۳۹۵
۱۴۸ صفحه
۹۴ مشاهده
۰ نقل قول