نمایش‌نامه

نمایش‌نامه شاعر 3

در این مجموعه می‌خوانید: فرودگاه. پرواز 707. ما از گذشته آمده‌ایم. اتاق‌ها. سایه‌ها. سردخانه. خواب. انبارها. پیله‌ها. ماهتاب دریایی. تولد اول، تولد دوم. نیمکت آبی رنگ، در انتهای دنیا. ضیافتی مجلل.

چلچله
9786008625322
۱۳۹۵
۲۴۸ صفحه
۲۰۳ مشاهده
۰ نقل قول
احمدرضا احمدی
صفحه نویسنده احمدرضا احمدی
۳۰ رمان احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقه‌الاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون ...
دیگر رمان‌های احمدرضا احمدی
شعر و صدای احمدرضا احمدی
شعر و صدای احمدرضا احمدی با صدای: احمدرضا احمدی شعرهایی که خواهید شنید: ـ کبریت زدم + لکه‌ای ـ من بسیار ـ درختانی... ـ این قطره... ـ از یک... ـ بر این جاده‌ها ـ قصیده ـ این شاخه ـ اگر من... زمان: 1 ساعت و 15 دقیقه قالب‌بندی: mp3
دیگر باران نمی‌بارید
دیگر باران نمی‌بارید ناگهان در روز جمعه، بارانی آبی‌رنگ بر شهر بارید. ناگهان در روز جمعه، بارانی صورتی‌رنگ بر شهر بارید. ناگهان در روز جمعه، بارانی زرد رنگ بر شهر بارید.
در 1 پرانتز به دنیا آمدم
در 1 پرانتز به دنیا آمدم شاعری که طی سال‌ها دوست ما شده بود و هر روز شعر می‌نوشت. در هنگام بیماری به دیدار ما می‌آمد. برای ماه گل سرخ و دارو می‌آورد. وقتی شنیدیم سکته کرده است به بیمارستان رفتیم. من و نقطه، دو نقطه، ویرگول سوار آساتنسور شدیم. در آسانسور مردم ما را با وحشت نگاه می‌کردند...
پسرک دریا را نگاه کرد و گفت
پسرک دریا را نگاه کرد و گفت در یک صبح مه‌آلود که دریا طوفانی بود پسرکی با چشمان آبی به رنگ دریا از دریا روئید. کبوتران سفید از نگاه پسرک آبی رنگ شدند. کنار دریا ماهیگیران به دریا خیره بودند که طوفان تمام شود تا برای ماهیگیری به دریا بروند. دریا که آرام شد ماهیگیران به دریاه خیره بودند و نمی‌توانستند باور کنند پسرکی از دریا روئیده ...
در باران از سفر آمد
در باران از سفر آمد پسرک پنجره را رو به کوچه باز کرد و گفت: مادر بیا نگاه کن، دریا با کشتی‌ها پشت پنجره ما آمده است. نقاشان از کشتی پیاده شده‌اند. دارند دیوارها و در خانه‌ها را رنگ آبی می‌زنند. دیشب یک بادکنک آبی‌رنگ را در باد رها کردم. مادر سکوت کرد و پسرک را نگاه کرد.
مشاهده تمام رمان های احمدرضا احمدی
مجموعه‌ها