صدای مردگان
به دختره گفتم چرا زنگ نمیزنی بپرسی به چه حسابی...؟
گفت میگوید به حسابی که صندوقدارتان داد.
دختره وا رفته بود: شما مطمئنید؟
رفتم طرفش: یعنی چه؟ چیزی شده؟ خب اسم صندوقدار را میپرسیدی.
اشتباه نمیکنم، رنگش کاملا پریده بود، حتا رنگ انگشتهایش. گفت که آقاهه اسم را گفته؛ شماره حساب را هم.
گفتم اسمش چی بود؟ شماره حساب را نوشتی؟ ـ ...
فراموشی
اهوانگ: ار جانب دیوار بزرگ!
ژوان: دیوانیاند؛ گذرنده، با فرمانی.
اهوانگ: در آستان غروب؟
ژوان: فرمانشان فوریست، یا راه نزدیک میروند.
اهوانگ: از راه دیگر نرفتند!
ژوان: راه گم کردهاند.
اهوانگ: آن نشان اژدها نیست بر درفش؟
ژوان: خوب نمیبینم.
اهوانگ: خوب بشنو؛ راهشان این سوست!...
نیلوفر آبی
در این نمایشنامه، تنها دو شخصیت ایفای نقش میکنند" .فوئونگ "جوان در شبی برفی در راه مانده، هیچ امیدی برای زنده ماندن ندارد، تا این که راهبی، او را یافته، به معبد میبرد و از او پرستاری مینماید" .فوئونگ "پس از بهبود، عاشق راهب میشود و راهب که به عقاید خود پای بند است، میخواهد آخرین مرحله سلوک را بپیماید" ...
اسب دیوانه شب
عنوانبندی روی زمینه سیاه؛ همراه با آهنگی که مردی با سوت مینوازد، بر زمینه صداهای شبانه خیابان که دور و دورتر میشوند؛ و بعد بر زمینه صدای چرخیدن کلیدی در قفل، باز و بسته شدن در خانه (که میخواهیم دید قدیمی و دوطبقه است)، قدمهایی در راهرو، و باز و بسته شدن در واحد طبقه اول خانه.
قصه اول: بوی ...
پستوخانه
داداش وسطی: (گریان) راست گفتی! پس من چه کنم از دست تو؟
الماس: گریه نکنین قربان، مردم میفهمن داروغشون مرد نیست.
داداش وسطی: (یکباره) چی گفتی؟ فردا صبح علیالطلوع یه فوج چکمه چرک تحویل میگیری، شب همه رو برق افتاده تحویل میدی!
الماس: آی!
داداش وسطی: هاها، خوشم اومد! بالاخره یاد گرفتی حساب ببری؟
الماس: نه قربان فقط گشنمه!
داداش وسطی: اهوی خیک چربی! یه نیگا ...