نمایش‌نامه

در همین نزدیکی

... و گفت دنبالم بیاین. رفت و ما هم پشت سرش، و از راهی که ما اومده بودیم. نقطه‌ای ایستاد و با انگشت به سمتی اشاره کرد. نگاه کردیم ولی چیزی ندیدیم جز خاک خودمون. گفتیم پس کو کعبه؟! روبندش را لحظه‌ای باز کرد و بست، و باز با انگشت به دوردست اشاره کرد. نگاه کردیم و دیدیم!... یکی نبود. صدها و شاید هزارها کعبه! اون‌قدر که سرتاسر دشت سیاهی می‌زد. اطراف همون مسیری که ما اومده بودیم و ندیده بودیم...

افراز
9789641166498
۱۳۸۶
۱۰۴ صفحه
۱۴۳ مشاهده
۰ نقل قول