اگر آدولف هیتلر بزرگترین جنایتکار جنگی قرن بیستم پیش از ورود به ارتش در دانشکده هنرهای زیبای وین پذیرفته میشد چه سرنوشتی میداشت؟ در عالم هنر به کجا میرسید و رفتارش با خانواده با هنرمندان و منتقدان و شاگردانش چگونه میبود؟
۵۲ رمان
اریک امانوئل اشمیت نویسنده، نمایشنامهنویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشتههای او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامههای او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفتهاست.
چندین جایزه تئاتر مولیر فرانسه، جایزه بهترین مجموعه داستان گنکور، جایزه آکادمی بالزاک همراه بسیاری از جوایز فرانسوی و خارجی از جوایز اهداشده به اشمیت است.
نمایشنامههایی از او نظیر «خرده جنایتهای زناشویی» و «مهمانسرای دو دنیا» و آثاری از مجموعه داستان «گلهای معرفت» مانند «میلارپا»، «ابراهیم آقا و گلهای قرآن»، «اسکار و خانم ...
خرده جنایتهای زناشوهری
ژیل بر اثر حادثهای مرموز دچار فراموشی میشود. همسرش لیزا او را به خانه میآورد اما ژیل حافظهاش را از دست داده است و سعی میکند از صحبتها و تعریفهای همسرش گذشته را بازسازی کند و هویت خود را بازیابد. اما آیا لیزا به او دروغ نمیگوید تا تصویر دیگری از زندگی زناشوییشان ارائه دهد؟ اصلا این زن کیست؟ آیا ...
کشتیگیری که چاق نمیشد
از آنجایی که من لاغر و دراز و بیحال و وارفته بودم، وقتی که شومینتسو از جلویم رد میشد، فریاد میکشید:
من یم مرد تنومند رو تو وجود تو میبینیم.
کفریکننده بود! من از روبهرو مثل پوست خشکشده یک شاهماهی بودم که بر روی یک چوب کبریت قرار گرفته بود؛ از نیمرخ... کسی نمیتوانست از نیمرخ مرا ببیند، من تنها از دو ...
اولیس از بغداد
سعد میخواهد هرج و مرج بغداد را به مقصد اروپا، آزادی و آینده ترک کند. اما چگونه میتواند از مرز بگذرد، بی آنکه دیناری در جیب داشته باشد؟ چگونه مانند اولیس باید شجاعانه از توفانها بگذرد، از کشتی شکسته جان به در ببرد، از چنگال قاچاقچیان مواد مخدر بگریزد، از بیرحمی زندانبان سایکلوپی فرار کند، یا از افسون عاشقانهی کالیپسوی ...
عشق لرزه
چگونه در یک چشم به هم زدن احساسات دگرگون میشود، نفرت جای عشق را میگیرد و بنای آرزوها درهم میریزد؟ هنگامی که احساس شخصی دگرگون میشود، زندگی سایر شخصیتها نیز دچار زلزله و آتشفشان میشود. اریک امانوئل اشمیت در این نمایشنامه بار دیگر به تحلیل احساسات و روابط انسانها میپردازد و با قلم شیرینش ما را به تفکر و تحسین ...
مادام پیلینسکا و راز شوپن
«هیچوقت اینطور ننواخته بودم. با صداهای بم روان، قطرههای ملودی و خطوط کفآلود جزر و مد به حاشیه قاره شوپن نزدیک میشدم. همه چیزهایی که مادام پیلینسکا به من آموخته بود: سکوت، حلقههای روی آب، شبنم، برگهایی که روی شاخه نرم درخت تکان میخوردند، فکر کردن به چیزی دیگر، آوازهای ظریف در حد شکستن که تا بینهایت ادامه داشتند.»