رمان نوجوان

دختر آفتاب و دیو سیاه

‹‹دختر آفتاب و دیو سیاه›› افسانه ایست به قلم محمدحسین محمدی از نویسندگان جوان افغان. این نویسنده آثارش را با گویش فارسی متداول در افغانستان می‌نویسد خواندن نوشته‌های او می‌تواند کودکان و نوجوانان ایرانی را در حین خواندن داستان‌های جذاب با گویش‌های مختلف زبان فارسی آشنا کند.

9759643374054
۱۳۸۶
۴۴ صفحه
۳۹۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدحسین محمدی
انجیرهای سرخ مزار
انجیرهای سرخ مزار پسرک را ما انداختیم در چاه. مجبورمان ساخت که ما بیندازیمش. و بعد خاک ریختیم در چاه که بوی‌شان همه جا را پر نکند و کس خبر نشود. خود پیکا به دست ایستاده شد و نگاه‌مان کرد. پسان پیکایش را به شانه‌اش انداخت و قطار خالی مرمی‌ها را دور گردنش. و به طرف قشلاق رفت و ما هنوز بر سر ...
پایان روز
پایان روز یک کارگر مهاجر که سال‌هاست در تهران به کارگری مشغول است، در یک کارگاه درمی‌یابد کسی از عزیزانش در حال مرگ است و بر عهده اوست تا کفن تهیه کند، کفن خلعتی... او می‌خواهد بازگردد با کفن. از سویی با داستانی موازی مواجه‌ایم از فضای افغانستان و خانواده مرد، ترکیبی که پر است از اتفاقات تاثیرگذار. محمدی تصویری نو ساخته ...
تو هیچ گپ نزن
تو هیچ گپ نزن هشت نفر بودیم ما که پای نداشتیم و هیچ‌وقت از کوه پایین شده نمی‌توانستیم. می‌ترسیدیم ما که مبادا از آن‌جا لول بخوریم وقت پایین شدن از کوه. و تا به پایین که می‌رسیم، چیزی از بدن‌های بدون پای ما نماند و همه در بین سنگ‌ها قسمت شوند و حتا گورستان را هم کلان‌تر نتوانیم. هشت نفر بودیم ما که پای ...
مشاهده تمام رمان های محمدحسین محمدی
مجموعه‌ها