رمان ایرانی

با تو می‌مانم

لبخندی که روی لب‌هایم جان گرفته بود. خشکید. اضطراب و خشم در وجودم طغیان کرد. دوست داشتم آن پسرک را با لبخند‌ها و حرف زدن مضحکش خفه کنم. قفسه سینه‌ام بالا و پایین می‌رفت و به سختی نفس می‌کشیدم. دوباره عرق سر تا پای و وجودم را فرا گرفت.

علم
9789644059506
۱۳۸۸
۴۸۴ صفحه
۳۸۷ مشاهده
۰ نقل قول