رمان ایرانی

سقای آب و ادب

این سرزمین را به یقین می‌شناسی! کربلای بعد از واقعه است!‌ کربلای پس از عاشورا است. و اینان که تدفین پیکر شهیدان را به پایان می‌برند، قوم بنی‌اسدند. سجاد که این‌چنین مغموم و گریان و خمیده و در خود شکسته است، پس از تدفین پیکر پدر، به تدفین این پیکر دیگر مشغول گشته است.

9789643375973
۱۳۸۹
۲۶۴ صفحه
۱۱۸۱ مشاهده
۱ نقل قول
مهدی شجاعی
صفحه نویسنده مهدی شجاعی
۲۹ رمان سیدمهدی شجاعی در شهریور ماه سال 1339 در تهران به دنیا آمد. در سال 1356 پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشكده هنرهای دراماتیك وارد شد و در رشته ادبیات دراماتیك به ادامه تحصیل پرداخت. هم‌زمان، به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرك كارشناسی، آن‌را رها كرد و به‌طور جدی كار نوشتن را در قالب‌های مختلف ادبی ادامه داد.

حوالی سال‌های 58 و 59 یعنی حدود ...
دیگر رمان‌های مهدی شجاعی
غیر قابل چاپ
غیر قابل چاپ مرد از زن که به شدت احساس زیبایی می‌کرد، پرسید: ـ ببخشید! شما شارون استون نیستین؟ زن با عشوه گفت: نه... ولی. و پیش از آن‌که ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فکر می‌کردم. چون...
دموکراسی یا دموقراضه
دموکراسی یا دموقراضه در زمان‌های بسیار بسیار قدیم، که سال‌هاست به کلی از حافظه تقویم‌ها پاک شده، در سرزمینی بسیار بسیار دور به اسم غربستان که امروزه بعید است بر روی کره زمین، نام و نشانی از آن باقی مانده باشد. پادشاهی کاملا معمولی به نام ممول بر مردمی معمولی‌تر حکومت می‌کرد.
حرف‌هایی که کهنه نمی‌شوند (مجموعه مقالات مهدی شجاعی)
حرف‌هایی که کهنه نمی‌شوند (مجموعه مقالات مهدی شجاعی) آن‌ها توقعات عجیبی از ما داشتند. توقعاتی که به هیچ قیمتی قابل تحمل نبودند. آن‌ها می‌خواستند زمام امور ما را به دست خودشان بگیرند. آن‌ها می‌خواستند ما از خودمان اراده‌ای نداشته باشیم. می‌خواستند اراده آن‌ها را عمل کنیم. عده‌ای می‌گفتند: مگر چه اشکالی دارد که زمام امور را به دست دشمنان بسپاریم؟ این‌ها طبیعتا آدم‌های احمقی بودند. آدم عاقل که ...
کمی دیرتر
کمی دیرتر من اگرچه از شرم و خجالت، سرم را به زیر انداخته بودم و در بن‌بست ذهنم به دنبال روزنه امیدی می‌گشتم ولی از حال و روز اسد هم غافل نبودم که با چهره مغموم و یاس‌آلود، پرونده را برای چندمین‌بار تورق می‌کرد به این امید که شاید دستاویز مطمئنی برای من بیابد. البته بعد از هر تورق، چهره‌اش خسته‌تر و ...
از دیار حبیب
از دیار حبیب جان در قفس تن حبیب، بی‌تابی می‌کند. حبیب، به حال خود نیست. انگار رخت پیری را کنده است، در چشمه عشق، وضوی ارادت گرفته است و یکباره جوان شده است. جوانی که خویش را به تمامی از یاد برده است و لجام دل به دست عشق سپرده است. هیچ‌کس حبیب را تاکنون به این حال ندیده است، گاهی آه می‌کشد، گاهی ...
مشاهده تمام رمان های مهدی شجاعی
مجموعه‌ها