رمان ایرانی

تاریک‌خانه

یک‌مرتبه دیدم شخصی که پالتو بارانی به خود پیچیده بود به طرفم آمد و با صدای آرام و خفه‌ای گفت:‹‹این‌جا جای مناسب نداره، اگه آشنا یا محلی برای خودتون در نظر نگرفتین ممکنه بیایین منزل من.›› ‹‹خیلی متشکرم! اما نمی‌خوام اسباب زحمت بشم.›› ‹‹من از تعارف بدم می‌یاد. من نه شما رو می‌شناسم و نه می‌خوام بشناسم و نه می‌خوام منتی سرتون بگذارم. چون از وختی که اطاقی به سلیقه خودم ساخته‌ام، اطاق سابقم بی‌مصرف افتاده. فقط گمون می‌کنم از قهوه‌خونه راحت‌تر باشه.››

9789649547763
۱۳۸۴
۲۴ صفحه
۱۷۲۳ مشاهده
۱ نقل قول
صادق هدایت
صفحه نویسنده صادق هدایت
۴۶ رمان صادق هدایت (متولد: ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ برابر با ۱۷ فوریه ۱۹۰۳ در تهران، مرگ: (خودکشی با گاز) ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ برابر با ۹ آوریل ۱۹۵۱ در آپارتمان اجاره‌ای مکرر، خیابان شامپیونه، پاریس) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی است. هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از محققان، رمانِ «بوف کور» او را، مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند. هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، اما آثاری از نویسندگانی بزرگ را نظیر ژان پل سارتر، ...
دیگر رمان‌های صادق هدایت
گزیده داستان‌های صادق هدایت 1
گزیده داستان‌های صادق هدایت 1
بوف کور
بوف کور ـ اگه حمال می‌خواستی من خودم حاضرم هان؛ یه کالسگه‌ی نعش‌کش هم دارم! من هر روز مرده‌ها رو می‌برم شاعبدالعظیم خاک می‌سپارم ها، من تابوت هم می‌سازم؛ به اندازه‌ی هر کسی تابوت دارم، به طوری که مو نمی‌زنه! من خودم حاضرم، همین الان!...
زنی که مردش را گم کرد (گزیده داستان‌های کوتاه صادق هدایت)
زنی که مردش را گم کرد (گزیده داستان‌های کوتاه صادق هدایت) 2 سال می‌گذشت که زرین کلاه زن گل‌ببو شده بود. اولین بار که زرین کلاه گل‌ببو را دید 1 روز انگور چینی بود. زرین‌ کلاه با مهربانو دختر همسایه‌شان و موچول خانم و خوهرانش خورشیدکلاه و بمانی خانم کارشان این بود که هر روز دسته جمعی زن و مرد و دخترها در موستان انگور می‌چیدند و خوشه‌های درخشان را در ...
داش آکل (انگلیسی فرانسه فارسی)
داش آکل (انگلیسی فرانسه فارسی)
صورتک‌ها و طلب آمرزش
صورتک‌ها و طلب آمرزش منوچهر دست راست را زیر چانه‌اش زده روی نیمکت والمیده بود، سینای او افسرده، چشم‌هایش خسته و نگاه او پی‌در‌پی به لنگر ساعت و لباسی که در روی صندلی افتاده بود، قرار می‌گرفت و از خودش می‌پرسید: آیا خجسته امشب به بال خواهد رفت؟ من که هرگز نمی‌توانم.
مشاهده تمام رمان های صادق هدایت
مجموعه‌ها