رمان ایرانی

مکافات جنایات (قدم به قدم با عمری که گذشت)

با صدای بلند گفتم: «سلاحت را وسط انبار بینداز.» تنفس برایش چنان مشکل شده بود که نمی‌توانست جواب سوال مرا بدهد. سلاحش را به وسط انبار که حالت راهرو مانندی داشت پرتاب کرد. مامور جوان و ورزیده‌ای را صدا زدم و به او گفتم: «می‌توانی سلاح را از کف راهرو برداری و به من بدهی؟» گفت: «بله،‌ من دوره رنجری دیده‌ام، مطمئن باشید.»

روزبهان
9789648175912
۱۳۹۰
۵۵۲ صفحه
۳۱۶ مشاهده
۰ نقل قول