مجموعه داستان خارجی

نفرین قهوه‌ای

تازه متوجه آب داخل جدول کنار خیابان شدم. خیلی عجیب بود، همان رنگ! نانوایی بسته بود. سابقه نداشت. حتما مشکلی برایش پیش آمده بود. از دم آرایشگاه که رد می‌شدم،‌ آرایشگر را دیدم که سهره مرده‌ای را از قفس بیرون آورد و توی جدول انداخت. مردی که از آنجا رد می‌شد گفت: «مال من هم دیشب مرد.» عرق سردی توی پشتم نشست...

روزگار
9789643743864
۱۳۹۰
۱۲۸ صفحه
۳۰۱ مشاهده
۰ نقل قول