مجموعه داستان خارجی

آن گوشه دنج سمت چپ

با این که تنها دویدن را دوست دارم، با این که مسیرهایی را انتخاب می‌کنم که با آدم‌ها روبه‌رو نشوم، با این که ساعاتی را برای دویدن انتخاب می‌کنم که خلوت‌ترین ساعت شبانه‌روز هستند، همیشه یک‌جور نیاز به دیده شدن در وجودم هست. حتی وقتی تا کیلومترها ماشینی دیده نمی‌شود و اتوبان خالی خالی است، همیشه فکر می‌کنم کسی هست که مرا می‌بیند. کمرم را صاف می‌کنم و استیل دویدن را نگه می‌دارم. حتی با آن نفر خیالی حرف می‌زنم. مثلا می‌گویم: شما چطورید؟ من بد نیستم و فکر می‌کنم امشب شب خوبی باشد. یا می‌گویم: می‌دانی! زندگی تکرار نمی‌شود و این عمل کردن را غیر ممکن می‌کند. اما می‌شود بهترین حس را داشت و من گاهی دارم.

چشمه
9789643623753
۱۳۹۰
۱۰۰ صفحه
۳۸۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مهدی ربی
برو ولگردی کن رفیق
برو ولگردی کن رفیق باور کردنی نبود! انبوهی از پرندگان سیاه‌رنگ لای شاخ و برگ درختچه‌ها خوابیده بودند. تنگ هم نشسته بودند و سرهایشان را برده بودند زیر بال‌ها. آن‌قدر زیاد بودند که خود درختچه‌ها دیده نمی‌شدند. به پیرمرد اشاره کرد قایق را نگه دارد. زل زد توی چشم‌هایم. دستم را گرفت. فهمیدم چه می‌خواهد. با دهان باز شروع کرد به شمردن:(( یک، دو، ...
مشاهده تمام رمان های مهدی ربی
مجموعه‌ها