رمان ایرانی

اسیر راز

... کشمکش درونی مریم در سویی دیگر از شهر در قلب مردی جوان هم ریشه دوانیده بود. تلفن همراهش روی میز قرار داشت. گنگ و کلافه، مرتب سالن را به هر سویی طی می‌کرد و هر از گاهی نگاهی به موبایلش می‌انداخت. مبادا که ایرادی پیدا کرده و صدای زنگش در نیاید. مرتب چشم به عقربه‌ی تنبل ساعت می‌دوخت. در نظرش حرکت عقربه‌ها کند شده بودند. انگار وزنه‌های فولادین به پایشان آویزان بود. ثانیه‌ها برایش سال می‌گذشت. حالا دیگر نه و پنج دقیقه‌ی شب بود. تلفن در دستش همچون مرغ بوتیمار کنار قاب عکس مریم نشسته، چشمش را به نگاه دریایی‌اش دوخته و اشک‌ریزان التماس می‌کرد...

افراز
9786005218985
۱۳۸۸
۲۲۴ صفحه
۲۸۱ مشاهده
۰ نقل قول