مجموعه داستان خارجی

2 کام حبس

یادت هست؟ کله سحر، توی تاریکی، خودت را آرام از دهانه چاه پایین می‌کشیدی تا کفتر چاهی‌ها را توی خواب بگیری و بیندازی توی کیسه. گردن‌شان را می‌پیچاندی و تق. پرهاشان را می‌کندی و جگر ریز و گرم اولین کفتر را خام‌خام می‌خوردی. می‌گفتی ترد است. آفتاب زده بود که با کیسه‌های پر، زیر پل راه‌آهن می‌ایستادیم و قطار از بالای سرمان می‌گذشت. درست 7:30 و تو قهقاه می‌زدی و هوه! حال می‌کردی که نعره می‌زنی و خودت هم صدات را نمی‌شنوی که زیر چرخ‌های قطار، روی ریل گم می‌شد، یادت هست؟

چشمه
9789643627485
۱۳۸۹
۱۰۴ صفحه
۳۹۲ مشاهده
۰ نقل قول