معذبترین چهره را، رئیس جمهور بخود گرفته بود مرد شماره یک و امید یک ملت! چرا که مجبور بود با گوشهای قرمز شده از شرمِ دروغ، جلوی دروبین ظاهر شود و قاطعانه حرف بزند به طوریکه تصویر یک رئیس جمهور مصمم را از ذهنها پاک نکند! تصور اینکه لحظه ای جای او باشم مو را به تنم، سیخ میکرد و مرا نسبت به شغلم امیدوار میکرد. آخر رئیس جمهوری هم شد شغل! ؟ نونت کم بود، آبت کم بود که داوطلبانه کاندید ریاست جمهوری شده ای! ؟ تا خودت را ملزم به پاسخگویی به هر مشکل مملکتی بدانی! ؟ شاید این شغل هم از نمونههای بارز حماقت انسان است که بعلت «دَبدبه و کَبکَبه اش» به چشم نمیآید.
کتیبهها
شعبان مرتضیزاده نوری
نویسنده :
شعبان مرتضیزاده نوری
ناشر :
البرز
۳/۸ از ۵
|
۱ |